کدام خدای را نپرستیم؟ (امام باقر ع و "تربیت معنوی")
میلاد مبارک امام محمد باقرالعلوم ع _ مشهد ۱۴۰۱
بسمالله الرحمن الرحیم
درود میفرستیم بر حضرت امام محمد باقر(ع) و تبریک عرض میکنیم میلاد مبارک ایشان را. چنان که در موارد مشابه هم قبلاً عرض شده ما معمولاً در میلاد یا مشهد اولیای دین، اظهار شادی و عزا میکنیم البته این بسیار لازم و مهم است اماکافی نیست. به تصریح قرآن کریم و تصریحات سنت پیامبر اکرم(ص) و تصریحات مکرر اهل بیت پیامبر، ائمه شیعه(ع) اظهار محبت و حتی شدت محبت، هیچ کدام به جای ایمان و عمل صالح و به معنای تشیع هنوز نیست. ما در راه مسلمانی و در راه شیعه شدن هستیم. در حوزه نظر و عمل، در حوزه اخلاق نظری و عملی مشکلات داریم. بعضیها مثل بنده مشکلاتشان خیلی بیشتر است و بعضی مثل شما دوستان مشکلاتشان کمتر و بعضیها مشکلاتشان خیلی کمتر است. مهم این است که ما شاخصها و خبط و ربطها را بشناسیم و بدانیم که مسیر کدام طرف است و کدام جهت درست است و قلههایی که باید به سوی آنها حرکت کنیم ولو ما نتوانیم فتح کنیم ولی ارتقاء و رتفاع بگیریم کدام قلههاست؟ کجا در رأس؟ کجا در سقوط و انحطاط است و کجا رشد و ارتقاء است؟ امام باقر(ع) برای ما یک شاخص در این مسیر است و از ما میپرسند که چرا ایشان امام شماست؟ ما میگوییم نمیدانیم چرا؟! ولی میدانیم ایشان امام ما است به ایشان محبت و ارادت داریم تعبّد داریم اما اگر از ما بپرسند چرا؟ چه گفتند و در چه موردی چه میگویند؟ در حوزه معنویت؟ در حوزه عدالت؟ در حوزه معرفت و عقلانیت؟ در حوزه سیاست؟ خانواده؟ بازار؟ روابط بینالملل؟ پیرو و شیعه امام باقر(ع) بودن و نبودن تفاوتش در چیست؟ ما اینجا میگوییم در کل! ولی دقیقاً نمیدانیم. اینجا چه بسا که مرزهای تقلبی قرار داده میشود و اولویتهای ما با اولویتهای رهبرانمان امام باقر(ع) و سایر اهل بیت(ع) متفاوت میشودو گاهی هم متضاد میشود. گاهی بین معروف و منکر ما و آنها فاصله میافتد حتی شکاف عمیق بوجود میآید. حساسیتها متفاوت میشود چیزی که آنها صددرصد حساس هستند و ما 20 درصد حساس هستیم! چیزهایی که آنها مسائل ثانوی و برایشان مسائل کمتر مهم است اما برای ما خیلی مهممیشود و در صدر مسائل اهمیت مینشیند. گاهی خودمان حرف همدیگر را درست متوجه نمیشویم. دو نفر، دو جریان، چند جریان، دیدگاههای مختلف داریم ممکن است هر کدام از یک زاویه دارند یک چیز میگویند ولی زبان همدیگر را درست نمیفهمیم چون به سخن یکدیگر درست گوش نمیکنیم و یکی از توصیههای امام باقر(ع) این است که ابتدا مطمئن باشید درست شنیدید آنچه را شنیدید و اساساً شنیدید یا نشنیدید و بعد قضاوت کنید و پاسخ بدهید. باید بتواند تشخیص بدهید که درست است یا غلط؟ و بتوانی تصمیم بگیری که اگر درست است منعطف باشی و اگر نادرست است صریح و صادقانه و مستدل بگویی نه و نپذیری. همین یک توصیه امام باقر(ع) را اساساً سبک گفتگوهای ما را از خانواده، تا بازار، تا سیاست تا حوزههای معرفتی و نظری و علمی در دانشگاه و حوزه عوض میکند. گاهی دو نفری یک چیزی را داریم با هم میگوییم بیخودی با هم خداحافظی کردیم! مثل وقتی که از مهمانی بیرون میآیید با یکی خداحافظی میکنید فکر میکنید او میخواهد از آن طرف برود و شما از این طرف. بعد میبینید که او هم دارد از همین مسیر میآید آدم وقتی در این موقعیت قرار میگیرد نمیداند چه کار کند؟ نمیدانم برایتان پیش آمده یا نه؟ با طرف خداحافظی خیلی مؤکدی کردی بعد میبینید که او هم دارد از همین مسیر میآید با این که با هم خداحافظی کردید او هم دارد از همین مسیر میآید نمیدانیم دوباره با هم سلام کنیم؟ نکنیم؟ رویمان را آن طرف کنیم؟ هر کدام به یک طرف خیابان برویم یا دوباره ته خیابان برویم؟ خیلی وقتها این اتفاق در حوزه روابط اجتماعی میافتد و امام باقر(ع) در این حوزه دعوت به دقت میکنند یا سفارشهای دیگری که ما به چند نمونه از روایات ایشان انشاءالله اشاره خواهیم کرد. ایمانهایی که ظاهراً خیلی درست هستند و متشرعانه هستند ولی بنیاد و باطن ندارند یعنی مناسک ظاهراً انجام میشود داغ مهر در پیشانی داری و دزدی و اختلاس میکنی داغ مهر داشته باشد و جاسوسی کنی و به اسلام و یک ملت خیانت کنی. این که ایمان قولی و لسانی و تشرّع، زبان شرعی و مذهبی، اصلاً نه کافی است و نه همیشه درست علامت میدهد! امام باقر(ع) میفرماید بسا در اولین دوراهی که قرار میگیرید بخاطر قدرت، ثروت، شهوت، شهرت، منافع شخصی، تصمیمی که میگیرید درست برخلاف تشخیصی است که دادید. یعنی آنچه که میگوییم با آنچه که میکنیم خیلی زاویه دارد حالا امثال بنده هر روز گرفتار این دوگانگی و دوگانهسوزی کم و بیش هستیم باز بعضیها بیشتر و بعضیها کمتر. این نفاق و دو شخصیتی بودن، آنچه که میگوییم و حتی آنچه که گمان میکنیم واقعاً هستیم گاهی تصور میکنیم و دچار توهم میشویم بعد در مقام عمل میبینیم اصلاً آن نیستیم. امام باقر(ع) میفرماید خودتان را درست بشناسید و درست توزین و تنظیم کنید که این اتفاق پیش نیاید. طرف آمد پرسید که آقا اگر ما جنگل رفتیم مشغول نماز بودیم یک دفعه یک درّنده و شیری آمد یک غرّشی کرد ما شرعاً باید چه کار کنیم؟ باید بایستیم نماز بخوانیم یا فرار کنیم؟ حکم شرعی آن چیست؟ خب وقتی شیر غرّید وضویت باطل نشد نمازت را بخوان ولی چند نفر هستیم که وضویمان باطل نشود. خیلیهایمان وضو داریم ولی یک خطری، فرصتی، تهدیدی، غنیمتی، چیزی پیش میآید وضویمان باطل میشود ولو حکم شرعی آن را بدانیم که چه باید کرد؟ بنابراین صرف دانستن حکم شرعی کافی نیست. در یک حدیث دیگری امام باقر(ع) فرمودند که مراقب باشید خودتان در تله توهمات خودتان نیفتید راجع به خودمان یا دیگران به یک جمعبندیای میرسیم یا مسئله اجتماعی یا فردی و به جای این که برهان عقلی و حجّت شرعی داشته باشیم همینطور میبافیم و جلو میرویم. بعد فکر میکنیم که خودمان به خودمان اتمام حجّت کردیم کمکم خودمان از خودمان طلبکار میشویم یعنی واقعاً توهم در حدی پیش میرود که مثل این که حواسمان نبود کل قصه را خودمان در ذهنمان ساختیم مقدمات آن، مؤخرات آن، خودمان بریدیم، خودمان دوختیم، گاهی این لطیفههایی که تعریف میکنند اینها همه بسیاریاش لطیفههای حکیمانه بخصوص در ادبیات و فرهنگ ایرانی اشاره به حکمتهای اخلاقی و حقوقی دارد این مورد مثل کسی است که خودش برای خودش در خلوت یک چیزی را تعریف میکند بعد تخیل را میبافد و جلو میرود و بعد تصمیمهای مختلف توی ذهنش میگیرد همهاش هم حق به جانب خودش میدهد خود آدم برای خودش یک قصهای تعریف کند خیلی جذاب بشود! بعد خودش به خودش بگوید جان من؟! جان من این طوری است؟! مثل این که خودمان هم به تردید افتادیم. میبینید گاهی اوقات افرادی قضاوتهای صددرصد میکنند که کاملاً غلط است و تمام شواهدی که علیه اوست نمیبیند شواهدی که به نفعش هست یا گمان میکند به نفع اوست اینها را صدبرابر میکند. حکم، حکم درستی است اما موضوع، موضوع غلطی است یعنی موضوعشناسی غلط است. این حکم برای این موضوع نیست. یا موضوع را درست شناختیم اما عمداً حکمی که متعلق به یک موضوع دیگری است بر این بار کردی بعد احساس میکند که این به یک درجهای از عرفان و معنویت رسیدم که خودمان برای خودمان یک چیزی را تعریف میکنم میخندم آخرش هم از خودم میپرسم جان من؟!
من بعضی از فرمایشات امام باقر(ع) را در چند عرصه بازخوانی میکنم و میاندیشیم که امروز و هر روز، دیروز و فردا، به مسائل عینی حیات بشر مربوط است. بُعد اول؛ که روایتی از امام باقر(ع) را عرض میکنم تعریف ایشان از عبادت، معنویت، و مناسک و از جمله تربیت معنوی اجتماع، جامعه، تربیت معنوی کودک و نوجوان و نسلهای بعد است. در مورد تربیت دینی کودک، باز ما شاهد افراط و تفریط هستیم. از یک طرف کسانی که ظاهراً مذهبی هم هستند و خودشان نمازخوان هستند اما تزشان این است که تا لحظه بلوغ به کودک هیچی راجع به مسائل معنوی و عبادی نباید گفت اینها اصلاً نمیفهمند چیست و نباید ذهنشان را درگیر کرد و باید کلاً اسمی از این مسائل، از خدا، آخرت، عمل صالح، عبادت، خوب و بد، درست و نادرست هیچی نباید به آنها گفت باید آن لحظهای که در این سن بالغ میشود و مکلف و مسئول میشود از این سن که مسئول میشویم از اینجا شروع میکنیم تاتی تاتی جلو برویم!
یک طرف جریان کسانی هستند که مراعات ظرفیت و ذهنیت کودک را نمیکنند و فکر میکند اگر یک کودک از دو – سه سالگی، چهارسالگی، اینها را شروع کنند به زور با مناسک مذهبی تطبیق بدهند ولو بچه اصلاً درک درست و صحیحی از مسئله اصلاً ندارد او اصلاً نمیداند مذهب و غیر مذهب چیست؟ هنوز مفهوم درست و نادرست را دقیق نمیداند چه برسد به مصادیق آن. فشارهای نادرست در حوزه تربیت دینی و معنوی میآورند و چیزهایی که کودک و نوجوان، جوان، وقتی موضوع را درست نمیفهمد چگونه میتواند به آن کمالات برسد و کمالات معنوی و دینی دوتا شرط دارد. آگاهی و آزادی. آزاد باشی بدون آگاهی، یا آگاه باشی بدون آزادی، یا نه آزادی و نه آگاهی! انسان بدون اینها اصلاً مؤمن و عابد نیست. چون ایمان یک ترجیح و انتخاب است یک درک و معرفت است و اوج ایمان که یقین است یقین یعنی اطمینان از درست بودن آنچه به آن میاندیشیم و به آن دل بستیم. حد وسط این دو جریان افراط و تفریط این روایت امام باقر(ع) است که فرمودند: «الإمام الباقر(ع): إنّا نأمرُ صِبیانَنا بِالصَّلاةِ إذا کانوا بَنی خَمسِ سِنینَ،فَمُروا صِبیانَکُم بِالصّلاةِ إذا کانوا بَنی سَبعِ سِنینَ،»ما به کودکان مان از 5 سال به بعد نماز را میآموزانیم مفهوم خدا و رابطه با خداوند را. لازم نیست تفصیل آن را بداند. تفصیل دقیق محتوایش را ممکن است اکثر آدم بزرگها هم ندانند. ما از 5 سالگی کودکانمان را با مفهوم نماز، دعا، ارتباط با خداوند و این که ما مخلوق هستیم ما معبود داریم آشنا میکنیم شماها از 7 سالگی این کار را بکنید ما از 5 سالگی این کار را میکنیم بقیه از 7 سالگی. «و نَحنُ نأمُرُ صِبیانَنا بِالصَّومِ إذا کانوا بَنی سَبعِ سِنینَ بما أطاقُوا مِن صِیامِ الیَومِ فإن کانَ إلى نِصفِ النَّهارِ و أکثَرَ مِن ذلکَ أو أقلَّ فإذا غَلَبَهُمُ العَطَشُ و الغَرَثُ أفطَروا،» در مورد روزه هم همینطور. در نماز ما از 5 سالگی به کودکانمان میآموزانیم و در مورد روزه که سختتر است از 7 سالگی. نه روزه کامل، ولی بچه را با مفهوم امساک، مدیریت بدن و شکم، مسئله تقوای در رفتار، قدرت روحی که عبادت و روزه، غلبه و تسلط روح بر بدن است و آنهایی که میتوانند روزه بگیرند و نمیگیرند بدنشان بر روحشان مسلط است بُعد جسمانیشان بر بُعد عقلانی و معنویشان غلبه میکند. امام باقر(ع) میفرماید ما بچههای خودمان را از 7 سالگی با خوراک، خوردن، آشامیدن، هر کاری کردن و اخلاق و رفتار اینها را کنترل میکنیم و یک ویژگی خاصی دارد آشنا میکنیم و البته نه در حدی که فشار روی کودک بیاید در حدی که میتواند. اگر گاهی میتواند یک روز دو روز یا چند روز در ماه رمضان روزه بگیرد اگر نمیتواند نصف روز را، یا چند ساعت بیشتر یا کمتر، به میزانی که میتواند و برایش ضرر ندارد ما از 7 سالگی بچههایمان را با مفهوم امساک و تسلط بر شکم و خود آشنا میکنیم شماها از 9 سالگی این کار را بکنید دو سال دیرتر. ما اگر دیدیم بچه عطش گرفت، گرسنگی و تشنگی و ضعف گرفت میگوییم افطار کند «حتّى یَتَعوَّدوا الصَّومَ و یُطیقُوهُ، فإذا غَلَبَهُم العَطَشُ أفطَروا» تا وقتی که بتواند بیشتر بگیرد تا وقتی به سن بلوغ رسید تازه آنجا شروع نکنید که نتواند و بگوید که سخت است و بگوید من نمیتوانم و کم بیاورد. «فمُروا صِبیانَکُم إذا کانوا بنی تِسعِ سِنینَ بِالصوم ما استطاعوا مِن صِیامٍ الیوم،» ما بچههایمان را از 7 سالگی با روزه آشنا میکنیم که شروع کنند روزهای کوتاه در حد توانشان شما دو سال دیرتر از 9 سالگی، بچههایتان را با این مفاهیم بچههایتان را آموزش بدهید و آشنا کنید.
ما از این روایات در حوزه تربیت دینی و در مقوله ایجاد رابطه معنویت و معرفت معنوی در کودک از این فرمایش امام باقر(ع) چه میفهمیم؟ یکی این که فکر نکنید کودکان قبل از بلوغ چیزی از خدا و معنویت اصلاً سرشان نمیشود و مطلقا این مفاهیم برایشان مفاهیم انتزاعی و بیمعنا و بیگانه است! نه اینطور نیست باید مزه مزه کنند و تمرین کنند. از آن طرف کسانی فکر نکنند که ظرفیت کودک را نباید لحاظ کرد و از او توقع بیش از توانش داشت حتماً باید اعتدالی در این قضیه باشد لذا میفرماید: نَحنُ نأمُرُ صِبیانَنا؛ یعنی به این کار وادار میکنیم فقط یک پیشنهاد نیست با او صحبت میکنیم او را توجیه میکنیم و در حد فهم خودش بفهمد و کمکش میکنیم بتواند مقاومت کند و تحمل کند و از کودکی قوی باشد و مفاهیم فقط در حوزه مفاهیم مادی و غریزی محدود نشود. ما به کودکان خودمان راجع به نماز و روزه از قبل از روزه شروع میکنیم در حد توانشان. بیش از توان وادارشان نمیکنیم لذا این تعبیر «بما اطاعوا» یعنی میزان طاقتشان، میزان تواناییشان که سلامتی شان صدمه نخورد اما طبیعتاً سختی دارد. اصلاً روزه واجب شد چون مشکل است جهاد واجب شد مشکل است، حجاب، نماز، تلاش برای نان حلال و مشروع، همه اینها سخت است و به همین دلیل است که اینها واجب شد چون اینها در اینجا و آنجا به رشد انسان و رستگاری ما کمک میکند. دوم این که رهبران دینی اگر به مردم توصیهای میکنند معلم، استاد هرچه میگوید خودش بیشتر و زودتر شروع کند یعنی طبق این فرمایش امام باقر(ع) ایشان میگوید ما به شما میگوییم بچههایتان را از 7 سالگی با نماز آشنا کنید ما خودمان دو سال زودتر، از 5 سالگی کودکانمان را با نماز آشنا میکنیم در مورد روزه هم همینطور. در فرمایش دیگری راجع به نماز و دعا. امام باقر میفرمایند که خیلی از مسلمانها نگاهشان به نماز و دعا مثل این که دارند یک لطفی در حق خداوند میکنند و یک امتیازی به او میدهند! و توجه ندارند که این لطفی است که خداوند به ما و شما کرده است و این امتیازی است که او به ما و شما داده است. این که خداوند در قران، در آیه 152/ بقره میفرماید: «أُذکرونی اَذکُرکم» من را یاد کنید شما را یاد میکنم یعنی هر موقع انسانی مشغول نماز است و به خداوند توجه کرده خداوند در قرآن صریح میفرماید که در آن لحظه من هم به تو توجه دارم و به تو توجه خاص میکنم. آن وقت امام باقر(ع) میفرماید این توجه خداوند به نمازگزار خیلی مهمتر است از توجه نمازگزار به خداوند. «ذِکْرُ اللّه ِ لاَهْلِ الصَّلاةِ اَکْبَرُمِنْ ذِکْرِهِمْ ایّاهُ؛» این که وقتی ما مشغول نماز هستیم خب ما داریم به خداوند توجه میکنیم او را به یاد میآوریم رابطه او با ما و ما با او را به خودمان یادآوری میکنیم که هدف اوست ما در محضر او هستیم و از این قبیل. نمازهای امثال بنده که این نیست یک مناسک بدنی و جسمانی است که انجام میدهیم که اگر یک وقت جهنمی هم در کار بود ما خیلی گرفتار نشویم ولی آنهایی که اهل نماز هستند و نماز میخوانند این را ذکر خداوند میدانند و با خداوند در نماز وارد دیالوگ میشوند. و امام باقر(ع) میفرمایند این که خداوند را به یاد خودتان میآورید خیلی مهم است اما این که بدانید در لحظه نماز و دعا خداوند به یاد شماست و به شما توجه ویژه دارد میکند این خیلی مهمتر است از این که شما به یاد او هستید. این هم در واقع توصیه امام باقر(ع) است که به نماز و دعا چگونه بنگرید؟ و به خودت افتخار کن، بهجت وشادی، آرامش، امید، شما در این لحظهای که مشغول نماز و دعا هستید امام باقر(ع) می فرماید که حواستان باشد که در این لحظه خدای متعال به تو توجه خاص و تو را به یاد دارد و این مهمتر از آن است که تو او را به یاد داری.
فرمایش دیگر امام باقر(ع) در مورد نمازهایی که معمولاً امثال بنده میخوانیم و میگوییم تکلیفمان و وظیفه شرعیمان را انجام دادیم و ما معمولاً از آنهایی که نماز نمیخوانند بهتریم! امام(ع) بدون این که انکار کنند که همین که این نماز را میخواند از او که همین را نمیخواند حتماً بهتر و متفاوتتر است اما در عین حال امام باقر(ع) میفرماید: «ببَیْـنا رَسُـولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله جـالِسٌ فِى الْمَـسْجِدِ،یک وقتی پیامبر(ص) در مسجد نشسته بودند «اِذْ دَخَلَ رَجُلٌ فَقامَ فَصَلّى؛ یک آقایی وارد شد و به یک گوشهای رفت و به نماز ایستاد. _فَـلَمْ یَتِمَّ رُکُوعَهُ وَلاسُجُودَهُ؛ نه رکوع او درست بود و نه سجده او، یعنی همینطور روی هوا یک نیمه رکوع و روی زمین یک نیمه سجده، یک نماز خیلی تند و سریعی خواند. امام باقر(ع) میفرمایند رسول خدا فرمودند که: فَقالَ صلی الله علیه و آله: نَقَـرَ کَنَـقْرِ الْغُرابِ؛ این نماز است؟ دیدید که به جای سجدهمثل کلاغ به زمین نوک میزد؟ لَئِنْ مـاتَ هذا وَهـکَذا صَـلاتُهُ لَیمُوتُنَّ عَـلى غَیْرِ دینى» فرمودند اگر کسی اینطوری نماز میخواند و با همین سبک نماز خواندن از دنیا برود بر دین من از دنیا نرفته است. یعنی این نماز نیست. این مسلمانی نیست. فرمودند هرکس اینطور نماز میخواند مسلمان نیست و مسلمان نمرده است. این به تعبیر یک بندهخدایی میگفت یک نفر آمد همینطوری سریع مثل ماها خواند داشت بیرون میرفت یک عالم اهل معنایی آمد که او را نصیحت کند به او گفت شما نماز خواندی؟ گفت نه. عالم به او گفت چرا من دیدم که داشتی نماز میخواندی. او گفت این نماز نبود من فقط آمدم که آخر وقت ولو سریع این کار را کردم که به خداوند بگویم من یاغی و لجباز نیستم اما خودم میدانم که این نماز نبود. خب این تعبیر امام باقر فرمودند بسا اعمال ظاهراً شرعی و ظاهراً فقهی که ممکن است بگویند درست است باطل نیست اما در واقع نماز نیست مثل تعبیری که از حضرت فاطمه(س) است که فرمودند اگر روزه میگیرید و باز رفتار و سبک زندگی، و اخلاق و میزان تقوا و تسلط بر خود در شما تفاوتی نمیکند و همان آدمی هستید که قبل از ماه رمضان یا قبل از روزه بودید آنچه شما گرفتهاید روزه نبوده است تشنگی و گرسنگی بوده البته آنها هم آثاری دارد ولی روزهای که خداوند از شما خواسته این نبوده چون خداوند در قرآن میفرماید روزه واجب شد «لعلکم تتقون» تا شما آدمتر بشوید، رشد کنید، با تقوا بشوید و بر خودتان مسلط بشوید.
در روایت دیگر امام باقر(ع) فرمودند: «اِنَّ الْعَبْدَ لَیُرْفَعُ لَهُ مِنْ صَلاتِهِ نِصْفُها وَثُلْثُها وَرُبْعُها وَخُمْسُها فَما یُرْفَعُ لَهُ اِلاّ ما اَقْبَلَ عَلَیْها بِقَلْبِهِ وَاِنَّما اُمِرُوا بِالنّوافِلِ لِیَتِمَّ لَهُمْ مانَقَصُوا مِنَ الْفَریضَةِ.» گاهی نماز میخوانید و کل نماز شما در جریده عالم ثبت نمیشود و بالا نمیرود گاهی یک سوم نمازتان و گاهی انگار نصف نمازتان را خواندید. به لحاظ فقهی و شرعی همهاش را خواندید اما در واقع اثر و کارکرد نماز را ندارد چون قرآن میفرماید نماز ضد فحشا و منکر است اگر هم در زندگی فردی و اجتماعی ما هم اهل فحشا و گناه هستیم و هم اهل ظلم هستیم نماز هم میخوانیم! معلوم میشود که یا آنها فحشا و منکر نیست، که هست؛ این نماز نیست که نیست. چون قرآن صریح میفرماید این "الف" اثر"ب" را دارد اگر اثر "ب" را ندارد معلوم میشود این "الف" نبوده ولو به لحاظ ظاهری بوده. این هم فرمایش دیگر امام باقر(ع) است که مخاطب آن امثال بنده هستیم. فرمودند گاهی یک سوم نماز یا یک چهارم یا یک پنجم آن بالا میرود یعنی از این عالم ماده و از این صوت و خم و راست شدن این ماده تبدیل به معنا میشود و اثر وجودی و معنوی دارد. چرا؟ این مقداری است که ما اَقْبَلَ عَلَیْها بِقَلْبِهِ؛ همان مقداری از نماز، نماز است که با قلبت اقبال کردی و قلباً نماز خواندی و میدانستی داری در محضر چه کسی و با چه کسی و داری چه میگویی و اینها چه لوازمی دارد؟ همان مقداری که اینها را میدانی و باور داری همان مقدار نماز خواندی. بقیهاش صوت و خم و راست شدن بود. در ادامه، امام باقر(ع) فرمودند: «وَاِنَّما اُمِرُوا بِالنّوافِلِ لِیَتِمَّ لَهُمْ مانَقَصُوا مِنَ الْفَریضَةِ.» این که گفتند نمازهای مستحب و نوافل را بخوانید و مستحباتی را انجام بدهید برای این که از نمازهای واجبتان اغلب کم میآورید یعنی از این عالم که میروید و به تمام آن نمازهای روزانه واجبات آن احتیاج قطعی دارید و کم میآورید چون نمازهای واجبتان را درست و با توجه و کامل معمولاً نمیخوانید آن کمبود و نقص آن را گفتند با نمازهای مستحب جبران کنید، این را هم که طبیعتاً ما نمیخوانیم و آن کمبودها جبران نمیشود. معنی این، این است که تعداد نمازهای ما و رکعتهای ما و این الفاظی که ما میگوییم، صوت، این خم و راست شدنها و حرکات فیزیک بدن، اینها یک مشکلی از خداوند را حل می کند یا یک جایی نشستند دارند با ماشین حساب چرتکه میاندازند که این چندتا رکوع کرد؟ چند رکعت نماز خواند؟ این که امام باقر(ع) میفرماید با میزانی که فهمیدی چه میگویی و چه گفتی و چه میکنی؟ گفتی و کردی. آنها در روح تو و شخصیت تو منعکس میشود، جریان پیدا میکند جزو واقعیت و حقیقت تو میشود. آن مقدارش که نه، نه. کم میآوری. این که گفتند در شبانه روز این تعداد نماز بخوانید این معنیاش این است که شما دستکم و حداقل توجه حتماً نیاز دارید این سوخت حرکت تکاملی و سوخت انسانیت است بعد کم میآورید، بعداً ما میبینیم به تمام این روزهها و نمازها، عبادات، واجبات و مستحبات احتیاج داشتیم اینها توشه راه ما بود که ما از این عالم میرویم تا ابد در جریان هستیم آن وقت آنجاها کم میآوریم چنان که همین جا هم کم میآوریم، خسته میشویم، شک میکنیم، عصبانی میشویم، افسرده میشویم اینها هم به خاطر این که سوخت معنوی نداریم. اینجا هم مشکل به همین بینمازی یا این نوع نمازهایی که امثال بنده داریم. حتی امام صادق(ع) میفرماید نماز شما برای صرفاً عفو خطاهایتان نیست حتی اگر خطایی هم نمیداشتید و گناهی هم نکرده باشید شما به نماز احتیاج دارید به نماز و ارتباط با خداوند، صادق بودن با خدا، تجدید پیمان دائمی با او، تضرع در محضر او، سخن گفتن با او، سخن شنیدن از او، احتیاج دارید. امام باقر(ع) میفرمایند که: «کانَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله عِنْدَ عائِشَةَ لَیْلَتِها فَقالَتْ: یا رَسُولَ اللّهِ لِمَ تَتْعَبُ نَفْسَکَ وَ قَدْ غَفَرَاللّه ُ لَکَ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأخَّرَ؟ فَقالَ: یا عائِشَةُ اَلا اَکُونُ عَبْدا شَکُورا؟» پیامبر اکرم(ص) یک وقت با جناب عایشه بودند، گفتم رسولالله شما چرا اینقدر نماز میخوانید و دائم در ذکر و فکر هستید و اینقدر خودتان را به زحمت میاندازید؟ خب واجباتتان را که انجام میدهید، مستحباتتان را هم که انجام میدهید. شما دائم در فکر و ذکر هستید، چرا خودتان را اینقدر به زحمت میاندازید؟ شما که گناهی ندارید و وحی هم نازل شد که خداوند گذشته و آینده تو را آمرزیده است چرا این همه خودتان را به سختی میاندازید؟ در روایت نقل شده که پیامبر هیچ وقت شب تا صبح، مستمر نخوابیدند، دائم بیدار میشدند و فکر و ذکر و نماز داشتند و کمی استراحت، و دوباره پا میشدند یعنی تا صبح اینطوری بود خواب متصل و مستمری نداشتند. پیامبر(ص) فرمود: فَقالَ: یا عائِشَةُ اَلا اَکُونُ عَبْدا شَکُورا؟ حالا گناهی نباید آیا معنیاش این است که من نیازی به نماز ندارم؟ من نیاز دارم، همه به نماز نیاز داریم. آیا بنده سپاسگزار او نباشم. اصلاً اگر جهنمی نباشد، گناهی نباشد و عذابی نباشد من باز هم میخواهم که نماز بخوانم. ما به او و به رابطه با او و به نام مقدس او، ما به نماز نیاز داریم و نیازمندیم. نماز یک رشوه و یا یک باج و یا قیمت یک چیزی که میخواهیم از خدا بگیریم نیست. هیچی از خدا نخواهیم هرچه که داریم برای اوست و خود ما برای اوییم و من باید شاکر بلکه شکور باشم. بنابراین پیامبر(ص) در واقع میفرمایند ما با عبادات و نمازمان قصد معامله با خدا نداریم گرچه این معامله، معامله و تجارت پر از سودی است اما خود این نماز، نماز برای نماز، نماز برای نیاز. امام باقر(ع) فرمودند پیامبر چنین بود.
اصل مسئله در باب تشرّع و مناسک که باید روح داشته باشد. اما یک گام جلوتر. امام باقر(ع) میفرمایند سبک زندگی دینی، عبادت، شعائر و مناسک دینی، همه اینها قالب و پلکانی برای رشد روح و شخصیت است. اگر ظاهر باشد و باطن نباشد آن نتیجه حاصل نمیشود. یکی دو نکته از پیامبر اکرم(ص) نقل میکنند که ایشان میفرماید – امام باقر(ع) راجع به اهمیت یقین باطنی که شما خیلی خب ظواهر مذهبی را رعایت کردید خلاف صریح شرع و فقه و احکام انجام ندادید اما واقعاً احکام خداوند همینها بود که تو انجام دادی؟ امام باقر(ع) میفرماید مراقب این قضیه باشید. اگر واقعاً ایمان باشد ما اصلاً این طوری زندگی نمیکنیم و سبک زندگیمان عوض میشود بازارمان، خانوادهمان، روابط بینالمللمان، سیاستمداریمان، دانشگاهمان، همه چیزمان عوض میشود. «دَخَلَ رَجلٌ على أبیعبدِ اللّهِ(ع)، قالَ: أ رَأیتَ اللّهحینَ عَبَدتَهُ؟ قالَ له: لم اکُن أعبُدُ مَن لَم أرَهُ. قالَ: فکَیفَ رَأیتَهُ؟ قالَ: لَم تَرَهُ الأبصارُ بِمُشاهَدَةِ العِیانِ، و لکِنْ رَأتهُ القُلوبُ بِحَقائقِ الإیمانِ، لا یُدرَکُ بِالحَواسِّ، و لا یُقاسُ بِالنّاسِ، مَعروفٌ بِغَیرِ تَشبیهٍ» این قضیه از امیرالمؤمنین(ع) هم نقل شده، راجع به امام باقر(ع) هم نقل شده است که یک وقت یک صحرانشین و بادیهنشینی آمد دید که امام باقر(ع) یک نماز عجیب و دلچسبی میخواند، طوری وضو میگیرد و نماز میخواند و طوری با خداوند حرف میزند که انگار خداوند هست، مثل این که خداوند زنده است، حیّ است، انگار که میبیند و میشنود انگار که سمیع و بصیر است. نکند جدی اینها هست؟ این نمازی که امام باقر(ع) میخواند نمازش یک نمازی است که کاملاً مثل این که مابهازاء دارد. این تعجب میکند از امام باقر(ع) میپرسد شما اینطور نماز میخوانی و عبادت میکنی و با خداوند اینطور تضرّع و عشقورزی و گفتگو میکنی شما خدا را دیدی؟ «هل رأیت الله حین ابته؟» مگر شما وقتی که نماز میخوانی خدا را میبینی؟ اینجور حرف میزنید که انگار دارید او را میبینید و هست. امام باقر(ع) فرمودند: لم اکُن أعبُدُ مَن لَم أرَهُ. هرگز خدایی را که ندیدهام عبادت نکردهام. اگر خدایی باشد که با این چشم دیدنی باشد چنین خدایی را نمیپرستم اصلاً خدایی که دیده شود وجود ندارد. راست میگویند اینهایی که میگویند ما خدا را نمیبینیم، نمیبوئیم و صدایش را با این گوش نمیشنویم، لمسش نمیکنیم پس وجود ندارد. اگر اینها بود خدا نبود. امام باقر(ع) میفرماید اصلاً امکان ندارد من خدایی را که نمیبینم و ندیدم عبادتش کنم یعنی چیزی را که نمیدانم هست یا نیست مگر میشود او را عبادت کنم و اسمش را صدا بزنم؟ قالَ: فکَیفَ رَأیتَهُ؟ آن مرد گفت خب خدا را چطوری دیدی بگو تا ما هم ببینیم. امام(ع) فرمودند: قالَ: لَم تَرَهُ الأبصارُ بِمُشاهَدَةِ العِیانِ، با این چشمها دیدنی نیست چون ماده و جسم نیست. و لکِنْ رَأتهُ القُلوبُ، بلکه باید با قلبت خدا را ببینی. خداوند را باید با قلبت ببینی. خداوند را باید از درون و در درونت ببینی. بِحَقائقِ الإیمانِ، ایمان حقیقی این است که خدا را با چشم نمیبینی اما مطمئنی که او تو را میبیند تو صدای او را نمیشنوی اما او صدای تو را میشنود و تو صدای او را در درون خودت اگر مقدمات و شرایط آن را رعایت کنی میشنوی. حتماً دیدم تو هم خدایی را که ندیدی و نمیبینی عبادت نمیکنی و نمیتوانی بکنی. خدا را ببین بعد عبادت کن. با کسی که نیست نمیشود حرف زد.
در فرمایش دیگر امام باقر(ع) فرمودند که با کلمات و الفاظ مذهبی بازی میکنید، توکل، اعتصام بالله، توکل بر خدا و از این قبیل. خب بعد که این بازیهای زبانی و این سرگرمیهای جامعه مذهبی، آداب و رسوم تمام شد، ته آن هیچی نیست الا یک مقدار خاکستر، حباب و سراب. ایمان در واقع وقتی است که بتوانید به خداوند اعتماد کنید خدایی را که اینقدر جدی باور نداریم که بتوانیم به او اعتماد کنیم و بگوییم تو وکیل مایی، من همه چیز را به تو سپردم من وظیفهام را انجام میدهم این که چه میشود به فرمان تو و تسلیم امر توست هرچه که شد. ما مأمور به تکلیف هستیم نه نتیجه که امام(ره) میگوید این بود. آن چیزی که به من مربوط است و در توان من است این است که بدانم در چه لحظهای چه کاری درست است من باید انجام بدهم اما این که بعد چه میشود؟ شکست؟ پیروزی؟ چه اتفاقی میافتد؟ آنها دست من نیست من یکی از مؤلفهها هستم و دهها مؤلفههای دیگر وجود دارد. آن را خدا میداند که چیست؟
من یک وقتی عرض کردم شب عملیات فاو، وقتی بچهها خواستند وارد آب بشوند یکی از مسئولین بچهها که بعدها در کربلای 1 شهید شد. ایشان گفت که برادرها آن چیزی که الان به ما مربوط است مطالعات و بررسیها و تجسس و گشتهایمان را رفتیم، آموزش و برنامهریزیها همه به عهده ما بود کردیم آخرین حلقه این زنجیره این است که امشب وارد آب میشویم و به خط دشمن میزنیم. اینها در اختیار ما بود تکلیف ماست انجام دادیم. وارد آب شدن، در اختیار ما و تکلیف ماست اما این که از آن طرف آب بیرون بیاییم یا نه؟ سالم یا شهید یا مجروح یا اسیر بشویم و این که چه اتفاقی بیفتد؟ وارد شدن به این آب در اختیار ماست تکلیف ماست انجام میدهیم خارج شدن از این آب دیگر در اختیار ما نیست چون فقط ما نیستیم که وارد عمل شدیم. آن دیگر با ما نیست و به خداوند توکل میکنیم انشاءالله آن را هم به نتیجه میرسیم و اتفاقاً به نتیجه رسیدند یعنی همان بچههایی که به تبع امام(ره) میگفتند ما مأمور به تکلیف هستیم نه نتیجه، فقط آنها به نتیجه رسیدند پیروز هم شدند. قبل از امام(ره) همه حرکتها و نهضتها شکست خوردند چون همان قدر که از تکلیف میگفتند از نتیجه میگفتند گاهی بیشتر نتیجهمحور بودند یعنی مبارزه به شرط پیروزی نه این که مبارزه چون لازم است چون باید برای عدالت و برای مبارزه با ظلم و فساد مبارزه کرد.
امام باقر(ع) فرمودند که «من توکل علی الله لایغلب» محال است کسی واقعاً به خدا توکل کند و شکست بخورد یعنی اگر صادقانه به تکلیف عمل کنی حتماً به نتیجه هم میرسی. «من اعتصم بالله لایهزم» محال است کسی واقعاً به الله تبارک و تعالی چنگ بزند و شکست بخورد و فرار کند. این معنیاش چیست؟ معنیاش این است که هرجا ما شکست میخوریم، وا میدهیم، تسلیم میشویم، افسرده میشویم، رها میکنیم در واقع توکلی در کار نبوده است توکل کار خیلی سختی است مقدمات زیادی میخواهد، مقدمات علمی و عملی میخواهد توکل معنیاش این نیست که خدایا توکل بر تو، من بر تو توکل کردم! توکل، لفظ نیست، توکل یک قدرت معنوی است شما به هرکسی نمیتوانید اعتماد کنید اینطوری نیست که شما بگویید من الآن به ایشان توکل کردم، خب با لفظ گفتی واقعاً کن نمیتوانی اعتماد کنی باید این را قبول داشته باشی و رابطهات را با او مطمئن باشی عواقب مختلف آن را بپذیری، اگر گفتی من تو را وکیل گرفتم بعد این وکیل تو آمد گفت نتیجه اینطوری شد بعد دعوا که نباید با او بکنیم، بگوییم خیلی خب ما تو را به عنوان وکیل پذیرفتیم. امام باقر(ع) میفرماید اگر کسی بتواند ملتی و شخصی و خانوادهای بتوانند توکل کنند معنیاش این است که قبلاً خیلی چیزها را برای خودشان حل کردند، فهمیدند، دانستند و خداوند را منشأ قدرت مطلق، رحمت و عدالت میدانند میتوانندبه او اعتماد کنند اغلب ما به خداوند اعتماد نداریم مقدمات آن را فراهم نکردیم ما چنین شناختی از او نداریم که به او اعتماد کنیم لذا اغلب بشریت، اغلب متدینین هم حتی ماها نمیتوانیم توکل کنیم کلمهاش را میگوییم یا استغفار میکنیم، استغفار میگوییم ولی واقعاً نمیتوانیم توبه یعنی خود اصلاحی، انقلاب علیه خود و واقعاً تغییر مسیر بدهیم، میگوییم، میخواهیم ولی نمیتوانیم چون هزینه نظری و عملی دارد. امام(ع) میفرماید اگر توانستید به خداوند اعتماد کنید وقتی میگوید این عمل را انجام بده، انجام دادید و نتیجه را به او سپردید حتماً پیروز خواهید شد نمیشود توکل و شکست، توکل پیروزی میآورد، نمیشود واقعاً و حقیقتاً به خدا اعتماد کنید و بگویید تسلیم تو هستم هرچه تو بگویی من در این لحظه چه گفتی؟ من همان کار را میکنم و دنبال چیز دیگری نیستم محال است عقبنشینی بشود. اینهایی که در عرصه خانوادگی، اجتماعی، بازار، سیاست، اقتصاد، تجارت تا برسیم به مسئله سیاست و حکومت و روابط بینالملل، دیپلماسی، با این فرمایش امام باقر(ع) هرکس از ما که در حین راه شک میکنیم، وا میدهیم و تسلیم میشویم و میگوییم نمیشود ما دیگر بیشتر از این نمیتوانیم! معنیاش این است که ما به خداوند توکل و اعتماد نداریم و این که فکر میکنید توکل و اعتماد معنوی به خداوند، اعتماد واقعی و صادقانه و همه جانبه، اینها یک چیزهای ذهنی و خیالی و انتزاعی و معنوی است، اینها آثار مادی ندارد چون از نظر اینها واقعیت فقط ماده است وقتی میگوید اثر واقعی ندارد منظورش این است که اثر مادی ندارد در حالی که نمیدانی خود ماده و مادیات همه جزو آثار آن معنا و معنویات است. یک وقتی یکی از این متفکران مادی غرب، در قرن 19 گفت که در عالم طبیعت همه چیز طبیعی است هیچ چیز در عالم طبیعت نیست که طبیعی نباشد ماوراء طبیعی باشد اگر هم ماوراء طبیعهای هست وارد طبیعت میشود این دیگر طبیعی است و تابع قوانین طبیعت است. خب اینها توجه ندارند که اصل خود طبیعت مستقلاً روی پای خودش نایستاده، اصل کل طبیعت به ماوراء طبیعت تکیه داده است. ماده به معنا، جسم به روح، ظاهر به باطن، دنیا به آخرت، واقعیت به حقیقت تکیه داده است صورتی در زیر دارد آنچه که بالاست این. اصل این حقایق در عالم فراماده است عالم ماده یکی از تجلیات و پایینترین تجلی عالم معناست، این را بزرگان ما اینطوری به ما آموختند طبیعت پایینترین تجسم، طبیعت تجسم عالم معنا و پایینترین و سافلترین تجلی آن عالم است. بله هرچه که در عالم طبیعت است طبیعی هست اما کل طبیعت و همه طبیعیات، اصل منشأشان غیر طبیعی و فراطبیعی است ضمن این که در همین عالم طبیعت، هم قوانین طبیعی سنتالله و اراده خدا و تجلی اراده اوست و هم قوانین فراطبیعی که از آنها به معجزات و کرامات تعبیر میکنیم آنها گرچه طبیعی نباشند اما پشتوانه عالم طبیعت هستند چرا اتفاقات ماوراء طبیعی در طبیعت میافتد اینطوری نیست که هرچه در عالم طبیعت اثر میگذارد لزوماً و حتماً و فقط طبیعی و مادی است ضمن این که خود طبیعت هم مستقل از فراطبیعت نیست ماده متکی بر خود، به لحاظ فلسفی هم نمیتوانیم داشته باشیم.
خب این فرمایشات امام باقر(ع) خیلی مهم است. یکی از دوستان به شوخی میگفت من برای یک کاری تلاش میکردم و خیلی زحمت کشیدم و هر کار و طرح و برنامهای که ریختم شکست خورد و نتوانستم و این طرف و آنطرف شدم و بدبخت شدم و بالاخره مجبور شدم به خدا توکل کنم. ایشان به شوخی جدی میگفت ولی خب واقعاً خیلی از ماها نگاهمان به مسائل همین است. امام باقر(ع) میگفت اگر بتوانید به خدا اعتماد کنید و هرچه گفت عمل کنید و قلباً به او اعتماد کنید و تسلیم او باشید و به تکلیفتان عمل کنید حتماً «لاتغلبون» هرگز شکست نخواهید خورد و احساس شکست هم نخواهید کرد. «و من اعتصم بالله لایهزم» محال است به خداوند حقیقتاً متوسل شوید و توکل کنید بعد احساس شکست کنیدو وا بدهید امکان ندارد. حتی در مسائل سیاسی امام(ره) یک وقتی میگفت اینهایی که از شاه میترسند، از صدام، از استکبار، از کفر، از ظلم و ظلمه میترسند و به فرمان خداوند در قرآن اعتماد نمیکنند که باید با اینها مبارزه کنید و امر به معروف و نهی از منکر کنید و در حد توانتان تلاش کنید، قسط و احکام الهی را هرچه میتوانید اجرا کنید حکومتی تشکیل بدهید هرچه فساد در آن کمتر و صلاح در آن بیشتر در همان حدی که میتوانید صددرصد آن را نمیتوانیم همان مقداری که میتوانیم تکلیف داریم. امام(ره) میگفت آنهایی که از این اقدام میترسند و میگویند درگیر نشوید و این کارها افراطیگری است، مرگ بر شاه، مرگ بر صدام و اسرائیل و مرگ بر شوروی این حرفها را نزنید، اینها میترسند و به قدر لازم تهذیب نفس نکردند این خیلی حرف مهمی است که نوع کنش و واکنش سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و خانوادگی ما یک بخشی اصلیاش مربوط به این است که امام(ره) میگفت چقدر آدم شدیم؟ چقدر تهذیب نفس کردیم و چقدر قدرت توکل و اعتصام به خداوند را داریم.
فرمایش دیگر امام باقر(ع) در این باب فرمودند که «الغنا و العز یجولان فی قلب مؤمن» مؤمنین و اکثر مردم متدین، قدرت و عزت و غنا در قلبشان در حال رفت و برگشت است. در یک شرایطی، در یک روزهایی قوی هستند غنی هستند، هیچ احساس فقر معنوی نمیکنند و عزیز هستند و هیچ ذلت و نفوذپذیری و وابستگی ندارند یک مرتبه میبینید بعضی از ماها یک روزهایی آدمهای خیلی شریفی هستیم، آدم پاک، نورانی، قوی! فردایش در یک شرایط و موقعیت دیگر، یا دیروزش خیلی ضعیف، ذلیل، آسیبپذیر، فقیر به فقر روحی و شخصیتی هستیم. امام باقر(ع) فرمودند الغنا و العزّ، این فقر و غنای شخصیتی، که آدمهای ضعیفی باشیم یا قوی. «والعزّ» این که عزیز باشی یا ذلیل، قوی باشید یا ضعیف، اینها «یجولان فی قلب المؤمن» در قلب مؤمنین و متدینین در حال رفت و برگشت هستند یک وقت هست یک وقت نیست، یک جا پاک هستیم و یک جا ناپاک میشویم، یک جا قوی هستیم و یک جا ضعیف هستیم. ما در رفت و برگشت هستیم بالا و پایین داریم. مذبذب هستیم. «فَإِذَا وصلی الی مکان فیه اَلتَّوَکُّلِ فقتلاه » این خیلی جالب است. امام باقر(ع) میفرمایند اما اگر برسید به این نقطه استاندارد توکل، یعنی بتوانید واقعاً به خداوند اعتماد کنید و تسلیم او باشی و او را وکیل تامالاختیار مطلق خودت قرار بدهی- امام باقر میفرمایند- آن وقت شما هرگز نه دچار فقر شخصیت میشوید و هیچ جا دیگر کم نمیآورید. به لحاظ روحی در سختترین و بدترین سختترین شرایط مادی، به لحاظ معنوی و روحی قوی و مقتدر هستی. به لحاظ عزت و ذلت هم هرگز هم در برابر هیچ چیز ذلت نشان نمیدهی. فرمودند اگر به این قدرت معنوی، معرفتی، روحی و ارادی برسی که بتوانی به خداوند اعتماد و توکل کنی و بگویی هرچه تو گفتی من انجام میدهم دیگر به من ربطی ندارد و اصلاً برایم مهم نیست که چه میشود، به اینجا که برسی آن وقت آن قدرت و غنا و عزت در قلبت جاگیر میشوند و اقامت میکنند و دیگر شخصیت تو به طور ثابت همینطور میشود و شکل میگیرد لذا عبادات ظاهری همه مقدمه و پلکان برای رسیدن به این سطح هستند، وارد این افق شدن، به این بام فرا آمدن. اما همان الفاظ و حرکات را انجام میدهیم بعدش معلوم نیست تهش چه میشود، به این ثار نمیرسیم. فرمودند: «مَنْ هَذَا الَّذِی سَأَلَ اللَّهَ فَلَمْ یُعْطِهِ أَوْ تَوَکَّلَ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکْفِهِ أَوْ وَثِقَ بِهِ فَلَمْ یُنْجِه» چه کسی بود تا امروز واقعاً خداوند را خواست و از او چیزی خواست و به او داده نشد؟ چه کسی صادقانه و به راستی به خداوند توکل کرد و به او اعتماد کرد و به او تکیه داد و تسلیم او شد و خدا برای او کافی نبود باز هم کم آورد؟ أَوْ وَثِقَ بِهِ فَلَمْ یُنْجِه؛ چه کسی را دیدید که واقعاً به خداوند صادقانه اعتماد کرده باشد و خداوند او را رها کرده باشد و دستش را نگرفته باشد و نجاتش ندهد. باز این سؤالاتی که امام باقر(ع) مطرح میکنند چه معنیای دارد؟ معنیاش این است که ما که میگوییم ما که دائم در مسائل مختلف خدا را صدا میزنیم دعا میکنیم و از او چیزی میخواهیم ولی خب نمیشود! خب این معنیاش این است که امام باقر(ع) میفرماید خدا را صادقانه و رابطهات را درست با خدا برقرار نمیکنی، و الا چطور میشود کسی از خدا بخواهد و خداوند پاسخی ندهد محال است. چطور میشود کسی به خداوند توکل و اعتماد کند و تسلیم او باشد و خداوند رهایش کند و نجاتش ندهد. این معنیاش این است که این توکلهایی که ما میکنیم توکل نیست، توکل کردن به لفظ نیست، قدرت میخواهد. اینها سؤال و خواهش از او نیست، ما به او اعتماد نداریم، میگوییم احتمالاً هست، اصلاً میگوییم هست، آیا من واقعاً میتوانم به خداوند اعتماد کنم و هرچه گفته بدون هیچ شرط و شروط انجام بدهم بعد هم بگویم تسلیم مطلق او باشم هر اتفاقی هم که افتاد دیگر برایم مهم نباشد ما که اینطور نیستیم و نمیتوانیم باشیم بنابراین این معنیاش این است که امام باقر(ع) میفرماید که اکثر مذهبیها هم واقعاً خداوند را صدا نمیزنند و به او صادقانه اعتماد نمیکنند او را وکیل نگرفتهاند اگر میبینند که پاسخی به هیچ وجه نیامده و رها شدند و تنها ماندند و از این قبیل. البته این یک مقداری طبیعی هم هست برای این که «وَ لَمْ یقْسَمْ بَینَ الْعِبَادِ شَیءٌ أَقَلُّ مِنَ الْیقِینِ» بین بشر، از همه کمتر یقین بود و به خیلیها نرسید! نه این که در ازل اینطور بوده و ما مجبور هستیم که یقین نداشته باشیم به ما ندادند که داشته باشیم، نه، رسیدن به یقین یک مقدماتی دارد که امام باقر(ع) میفرمایند اکثریت بشریت و مردم این مقدمات را طی نمیکنند و این هزینه را نمیپردازند و بنابراین بین بشر، چیزی کمتر از یقین تقسیم نشده است و ما میدانیم که در طول تاریخ بشر یک اقلیتی هستند که به یقین رسیده باشند یعنی واقعاً مطمئن باشند که خداوند صددرصد هست، معاد هست، بهشت و جهنم هست، درست و نادرست معنی دارد. فرمودند آنها که انکار میکنند خیلی هستند، آنهایی که به این چیزها عقیده ندارند خیلی هستند اینها که زندگیهای انسانی نیست اما آنهایی که زندگی انسانی دارند و برای این عالم معنا و معنویتی قائل هستند امام باقر(ع) میفرمایند همینها هم اکثریتشان آدمهای خوبی هستند اما یقین ندارند همه این کارها را میکنند اما یقین ندارند. امام باقر(ع) میفرمایند اغلب این متدینین و مذهبیها آدمهای خوبی هستند و اجمالاً قبول دارند ولی صددرصدی نیست، آنهایی که صددرصد یقین دارند و باور کردند که ما در محضر خداوند و فرشتگان او هستیم و هرچه میگوییم و میکنیم ثبت میشود، تولد ما و مرگ ما که نمیدانیم فاصله آن چقدر است و در اختیار ما نیست و نبوده، چرا هست و چطور است و بعد چه خواهد شد؟ و آیا اینهایی که خداوند از طریق انبیاء به ما گفته، آیا واقعاً اینها راست است؟ امام باقر(ع) میفرماید بسیار کم هستند کسانی که صددرصد اینها را باور کرده باشند و معمولاً با شک و تردید مخلوط است، گاهی قوی است و گاهی ضعیف است و از این قبیل. بعد فرمودند: «الإیمانُ ثابِتٌ فی القَلبِ، و الیَقینُ خَطَراتٌ، فیَمُرُّ الیَقینُ بِالقَلبِ فیَصیرُ کأنّهُ زُبَرُ الحَدیدِ، و یَخرُجُ مِنهُ فیَصیرُ کأنّهُ خِرقَةٌ بالِیَةٌ» آنچه که همیشه در قلب مؤمن و متدینین هست و مؤمن هستند و همیشه پای حرفهایشان میایستند اهل نماز و روزه و حلال و حرام سرشان میشود اینها انسانهای شریفی هستند انشاءالله اهل بهشت هستند و ایمان در قلبهایشان هست اما الیَقینُ خَطَراتٌ؛ یقین، خیلی وقتها نیست. یقین مثل یک چیزی است که خطور میکند میآید و میرود. گاهی دیدید خود ماها در یک بخشهایی از زندگیمان یادمان میآید که من آنجا در آن شرایط یقین داشتم و لذا آن عمل صالح را با هیچ چیز عوض نمیکردم ولی الآن اگر همان موقعیت پیش بیاید به خودم اعتماد ندارم که آیا همان واکنش را درست انجام میدهم یا نه؟ معمولاً آنهایی که متدین هستند ایمان در قلبهایتان ثابت است و همیشه هست، الیَقینُ خَطَراتٌ؛ اما یقین همیشه نیست میآید و میرود. فیَمُرُّ الیَقینُ بِالقَلبِ؛ اما اگر یقین وارد قلبی شد فیَصیرُ کأنّهُ زُبَرُ الحَدیدِ، آنقدر آن قلب و آن شخصیت محکم میشود دیگر پولادین میشود در برابر هیچ تحریکی حرکت نمیکند در برابر هیچ تردیدی نمیترسد، هیچ تطمیعی به او انگیزه نمیدهد و او را به طمع نمیاندازد. امام(ره) را ما در زمان خودمان دیدیم که ایشان فرمود والله من تا به حال نترسیدم. خب این حرف، خیلی حرف بزرگی است حالا میفهمیم که انبیاء و اولیاء و اهل بیت(ع) چطور شخصیتهایی بودند که امثال امام(ع) یکی از شاگردان این مکتب و این مدرسه است. مثل پولاد میشویم. ما بچههای پولادینی دیدیم که تحصیلات و ادعا نداشتند و خیلی هم درس دانشگاه نخوانده بودند اما واقعاً کانّه زبر الحدید، مثل پولاد محکم بودند. استوار، تزلزلناپذیر و هیچی را حاضر نبودند با وظیفه شرعیشان عوض کنند و بعضی از اینها بعد از جنگ هم ماندند و بعد از انقلاب در جنگ، بعد از جنگ، در این دوره 20- 30 سال بعد از جنگ هم بعضیهایشان همینطور ماندند امثال قاسم سلیمانی را ملت شناختند اما خیلی از این بچهها هستند که بعضیهایشان را ما میشناسیم و خیلیهایشان را ما نمیشناسیم و همانطور زبرالحدید ماندند، همانطور پاک ماندند اما افرادی هم بودند که از اول ناپاک بودند، بعضیها هم پاک بودند و بعد ناپاک شدند و ما هم باید به خدا پناه ببریم که در این لیست بعداً نباشیم. و یَخرُجُ مِنهُ فیَصیرُ کأنّهُ خِرقَةٌ بالِیَة. فرمودند که ایمان در قلبهایتان همیشه هست گاهی کم و زیاد میشود اما یقین اینطور نیست که همیشه باشد. والیقین خطرات، یقین خطور میکند میآید و میرود. یک وقتهایی یقین دارید و یک وقتهایی ندارید.
هشتگهای موضوعی